۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

پای استدلالیان...

داشتن اصول خوب است.داشتن روش های مشخص و نهادینه هم.اما رستگاری جز در انعطاف نیست.
وقتی اصول و روش ها بسیار محکم و تغییر ناپذیر شوند -به نظر من- دیگر اصول و روش ها نیستند.تبدیل به سنت می شوند.تبدیل به چیزی می شوند که ما از آن محافظت می کنیم.چیزی که فکر می کنیم عمل به آن ما را سعادتمند می کند.
چیزی که از ما یک انسان سنتی می سازد ، جدید یا قدیمی بودن اصول و اندیشه هایمان نیست.ترس از تغییر یا به چالش کشیده شدن آنهاست.
و این چنین می شود که ما تبدیل می شویم به یک انسان سنتی.

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

شروع کردن

چند روزی ست این وبلاگ را ثبت کرده ام.
چند ماهی ست به طور جدی و با تشویق یک دوست تصمیم گرفته ام شروع کنم به وبلاگ نویسی.
چند سالی ست که وبلاگ می خوانم و وسوسۀ وبلاگ نویسی دارم.
اما چرا دست دست می کنم و شروع نمی کنم؟ نمی دانم.
شاید چون شروع یک کار همیشه سخت است.شاید چون مطمئن نیستم ادامه اش خواهم داد.شاید چون ایده آلیستم و همه چیز باید بهترین باشد.شاید چون بعضی روزها هزار تا ایده برای نوشتن دارم و بعضی روزها هیچ.شاید چون می دانم که این کار هم فقط مُسَکِن است و چیزی نیست که آن رضایت قلبی عمیق را برایم ایجاد کند.شاید چون می دانم این کار می تواند کمی آرامم کند و مثل مخدری آن نیمچه اراده ای که درمن مانده برای شروع کارهایی که دوست دارم را به چُرت ببرد.شاید چون می ترسم مثل وقتی که بحث می کنم یا حرف می زنم این سیال ذهن هی مرا از این شاخه به آن شاخه ببرد و یک پست بشود چهار پنج متر، یا بر عکس ، بتوانم جمع و جورش کنم و بعد هِی این فکر که ناقص است و گنگ رهایم نکند...
و شاید چند دلیل دیگر از این دست.

ولی خب.
به هر حال این می شود پست اول و... شروع کردم انگار.