۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

فرو ماند در ...


یکی روبهی دید بی دست و پای
هر چی فکر کرد یادش نیومد باید چیکار کنه
رفت
وقتی رسید دم خونه ش
یادش اومد که باید فرو می ماند در لطف و صنع خدای
بدو بدو برگشت
اما دیر شده بود
روباهه را شیره خورده بود