چند روزی ست این وبلاگ را ثبت کرده ام.
چند ماهی ست به طور جدی و با تشویق یک دوست تصمیم گرفته ام شروع کنم به وبلاگ نویسی.
چند سالی ست که وبلاگ می خوانم و وسوسۀ وبلاگ نویسی دارم.
اما چرا دست دست می کنم و شروع نمی کنم؟ نمی دانم.
شاید چون شروع یک کار همیشه سخت است.شاید چون مطمئن نیستم ادامه اش خواهم داد.شاید چون ایده آلیستم و همه چیز باید بهترین باشد.شاید چون بعضی روزها هزار تا ایده برای نوشتن دارم و بعضی روزها هیچ.شاید چون می دانم که این کار هم فقط مُسَکِن است و چیزی نیست که آن رضایت قلبی عمیق را برایم ایجاد کند.شاید چون می دانم این کار می تواند کمی آرامم کند و مثل مخدری آن نیمچه اراده ای که درمن مانده برای شروع کارهایی که دوست دارم را به چُرت ببرد.شاید چون می ترسم مثل وقتی که بحث می کنم یا حرف می زنم این سیال ذهن هی مرا از این شاخه به آن شاخه ببرد و یک پست بشود چهار پنج متر، یا بر عکس ، بتوانم جمع و جورش کنم و بعد هِی این فکر که ناقص است و گنگ رهایم نکند...
و شاید چند دلیل دیگر از این دست.
ولی خب.
به هر حال این می شود پست اول و... شروع کردم انگار.
چند ماهی ست به طور جدی و با تشویق یک دوست تصمیم گرفته ام شروع کنم به وبلاگ نویسی.
چند سالی ست که وبلاگ می خوانم و وسوسۀ وبلاگ نویسی دارم.
اما چرا دست دست می کنم و شروع نمی کنم؟ نمی دانم.
شاید چون شروع یک کار همیشه سخت است.شاید چون مطمئن نیستم ادامه اش خواهم داد.شاید چون ایده آلیستم و همه چیز باید بهترین باشد.شاید چون بعضی روزها هزار تا ایده برای نوشتن دارم و بعضی روزها هیچ.شاید چون می دانم که این کار هم فقط مُسَکِن است و چیزی نیست که آن رضایت قلبی عمیق را برایم ایجاد کند.شاید چون می دانم این کار می تواند کمی آرامم کند و مثل مخدری آن نیمچه اراده ای که درمن مانده برای شروع کارهایی که دوست دارم را به چُرت ببرد.شاید چون می ترسم مثل وقتی که بحث می کنم یا حرف می زنم این سیال ذهن هی مرا از این شاخه به آن شاخه ببرد و یک پست بشود چهار پنج متر، یا بر عکس ، بتوانم جمع و جورش کنم و بعد هِی این فکر که ناقص است و گنگ رهایم نکند...
و شاید چند دلیل دیگر از این دست.
ولی خب.
به هر حال این می شود پست اول و... شروع کردم انگار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر