۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

می خواستم...

می خواستم چشمهای تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلندِ پُر گفت و گو گفتم :
- تو ندیدیش ...؟
و چیزی ، صدایی ...
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست و جو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی هوا ، هوای تو کردم
دیدم ترانه ای دارد به یادم می آید
گفتم شوخی کردم به خدا !
می خواستم صورتم از لمس باران خیس گریه شود
ور نه کدام چشم؟
کدام بوسه؟
کدام گفت و گو ...؟!
من هرگز هیچ میلی به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام

"سیدعیل صالحی"

۲ نظر:

نازلي گفت...

در جمع من و اين بغض بي قرار..جاي تو خالي..ريرا!

قطره گفت...

لمس باران .. لطیف تری حسی است که گاه و بی گاه دچارش میشوم :×