۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

فرو ماند در ...


یکی روبهی دید بی دست و پای
هر چی فکر کرد یادش نیومد باید چیکار کنه
رفت
وقتی رسید دم خونه ش
یادش اومد که باید فرو می ماند در لطف و صنع خدای
بدو بدو برگشت
اما دیر شده بود
روباهه را شیره خورده بود


۹ نظر:

نازلی گفت...

خیلیییییییییییییییییییی قشنگ بود

تلان گفت...

جالب و پر معنا البته زیبا

ماژین گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ماژین گفت...

ببین یعنی این آخرش بودا. صبحمو خوشمل کرد!

همیشه اینجور نوشتنو می ستودم. (گل)

قطره گفت...

لازم نبود برگرده تا فرو بره هااا همون دم خونه هم میتونست فرو بره !!
در بحر تفکر منظورم بود :ی

naughty baby گفت...

man khoobam
to khubi adamizad ?

الهام گفت...

:)عچق مي كنم با اين نوشتنت

آدمیزادی گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
عارفه گفت...

خیلی با نمک بود